دوشنبه, 10 اردیبهشت 1403
دوشنبه, 10 اردیبهشت 1403
Monday, 29 April 2024
روزنامه گیلان امروز [ شماره ۶۴۹۵ ]

 

جمشید شمسی پور «خشتاونی»

قلم زدن در نشریات محلی که با افکار و اندیشه های متفاوت در گیرند،سخت دشوار است و ورود در آن ، همانند راه رفتن بر روی لبه ی تیغ می ماند. بسیار ظریف و شکننده می باشد.اهل فن و آگاه به گرایش های فرهنگی و قومی به خوبی می دانند که در پردازش هر یک از واژگان ، اگر دقت نظری صورت نگیرد ، چه بسا خدای ناکرده به حریم و حُرمت ها آسیب برسد و آن مباحثات و مسایل ضروری ای را که قرار است در آنجا به ثمر بنشیند و برگ و بار بدهد به حاشیه خواهد رفت.

اخیراً(15 اسفند 1399) ، ویژه ای در منطقه ی غرب گیلان با مجوز نشریه ی «تالش» منتشر و در داخل شناسنامه ی آن آگهی شده :

«این ارجنامه به مناسبت آغاز هشتاد و یکمین سال زندگی و به پاس چند دهه کار هنری و فرهنگی استاد رحیم نیکمرام ماسوله از طرف خانواده ، دوستان و دوستداران ایشان چاپ شده است و به دوستان و دوستداران استاد هدیه می گردد.لذا فروش آن به هر شکل ممنوع می باشد».که کاری ست پسندیده ، ارزشمند و برای همه قابل احترام است.

در کنار یادداشت های متناوب و قابل تحسین دیگران، گفتگوی عریض و طویلی هم در صفحات اول این ضمیمه به چاپ رسیده که روایت های ناصواب و غیر واقعی آن با واقعیت ها همخوانی ندارد و در لابلای آن  ، کلمات و ادبیاتی به کار رفته است که مناسب و در شأن قوم تالش نیست.

ویژه ای که از داده ها و محتویات آن پیداست با شتاب صورت گرفته و هیچ دقت نظری بر روی آن صورت نگرفته است .تا جایی که این بی دقتی به حریم «یادداشت سردبیر» هم تسری یافته و غلط های تایپی همچون واژه ی «طالش» که لوگوی نشریه بر گرفته از همین واژه ی «تالش» است را زیر سؤال می برد .

با توجه به اینکه جریده ی یاد شده دفتر و مکان ثابتی ندارد ، ضمن اینکه تعهدی هم بر روی نوشته های خود نمی بیند ، گاهاً حُرمت ها را می شکند و تلاش دیگرانی را که سال ها برای گیلان زحمت کشیده اند بر باد می دهد و آرشیو گذشتگان را نادیده می گیرد و خیلی حرفه ای و با ترفندهای ژورنالی داشته های بزرگان را به سراشیبی ریشخند می برد! و هر یک از آن ها طرح پرسش های خاص خودش را دارد که بایستی در این منظر آسیب شناسی گردد . ولی متأسفانه از بَدْو پیدایش نشریه تا به اکنون ، حاضر نشده به آن تمکین نماید و برای اهل اندیشه و هنر تا حدودی شاید ملال آور باشد که در چنین جریده ای قلم بزنند. که آخرین آن همین دست پخت «ارجنامه» است که در دسترس عموم قرار گرفت و یادداشت های دیگر عزیزان را به حاشیه رانده و آسیب رسانده است .

قبل از اینکه به این ویژه بپردازم از سردبیر نشریه یک تشکر ویژه ، بابت روایتی که در زیر خواهد آمد داشته باشم که در وصف «خواننده پیشکسوت» آورده است :«در اردیبهشت و خرداد 1388 دچار بیماری قلبی خطرناکی شده بودم... هرچه در تالش و رشت پیگیری و درمان کردم نتیجه نداد... برای معالجه به بیمارستان شهید رجایی تهران که یک مرکز درمانی تخصصی برای بیماری های قلبی است مراجعه کردم ... از آنجایی که برای انجام آن تست یک سری خطرات احتمالی و از جمله مرگ من در حین انجام کار به سبب نوع بیماری های قلبم وجود داشت لازم بود که هم من و هم همراه من با امضاءزیر برگه رضایت نامه هرگونه ادعا و پیگیری ثانوی بعد از اتفاقات احتمالی را از خود سلب نمایند  به بیمارستان اجازه انجام کار جهت معالجه بیمار را با توجه به خطرات احتمالی و حتا مرگ بیمار بدهد .ابتدا از من امضاء گرفتند و بعد از من خواستند که از همراه خودم امضاء بگیرم ... دیدم ابتدا بغض کردند و بعد اشک از چشمان ایشان جاری شد و شروع به گریه کرد...و در نهایت با امضاء و در خواست دوباره من ایشان زیر برگه را امضاء کردند و من بعد از خدا حافظی با ایشان و خداحافظی تلفنی با همسرم برای انجام تست وارد اتاق شدم و...».

از صراحت لهجه در نوشتار «سردبیر» به خوبی پیداست که حُجب و حیای بیش از حد وی کار دستش داده است و به خوانندگان این گونه القا می گردد که پرسش کننده در برابر آن معذّب است و نمی تواند در برابر پاسخ های انحرافی و غیر واقعی «خواننده پیشکسوت» پرسش های جانبی را وارد نموده و با کمک گرفتن از آرشیو گذشته ی تالش و گیلان پرسش شونده را به چالش بکشد.سردبیر نشریه فراموش کرده است  که این ویژه مختص به وی بوده و همه ی مسئولیت کلمات و... را خود می بایست متقبل شود.آیا سزاوار است که بخاطر«یک تست قلب» هویت قومی به فراموشی سپرده شود؟پس حُرمت آن شعر«تالش بَپیستیمه ترا بمرم» چه می شود؟

آیا بهتر نبود یادداشتی که در بالا شرحش رفت در فرصت های مناسب و یا در شماره های عادی نشریه با ذکرمثلاً خاطره ای به چاپ می رسید؟ در غیر اینصورت بایستی مصاحبه گر، شخص ثالث می بود و نه «سردبیر» نشریه ای که خود نقل کننده خاطره درون متن می باشد.که این تداخل آسیب بسیاری به خود گفتگو وارد نموده است و در این راستا ، شفافیت و رُک گویی «سردبیر» را نیز زیر سؤال برده است. ولی بحث بر روی ماهیت این گفتگوو یادداشت کناری مورد نظر است که حتماً می بایست یک منتقدی در کنار مصاحبه کننده می بود تا اشراف کامل به تاریخ موسیقی گیلان داشته باشد که متأسفانه اینگونه نشده است .

گفتگو اگرچه در جاهایی با نقطه چین پوشش داده شده است ، گویا انتقادات تند و تیز از طرف مصاحبه شونده زیر تیغ سانسور «سردبیر» قرار گرفته است!که باز جای شکرش باقی ست که توانسته بخشی از حُرمت ها را پاس بدارد و چه بهتر بود که در کروشه ای نام استاد «پوررضا» هم در نقطه چین مخفی می ماند که هم یادداشت های ارایه شده ی دیگران و هم خانواده ی محترم وی آسیب نمی دیدند و هم وجاهت اجتماعی نشریه محفوظ می ماند که متأسفانه آمده است :

« سال 50از تلویزیون فاصله گرفتم .چون همه چیز تحت نظر پوررضا بود»یا در سطرهای پایین دست که متضاد با سطر بالاست«من در سال 50 به تلویزیون رفتم آنجا تقاضا کردم ، خود آقای رئیس تلویزیون یک مرد بسیار قدری بود و پوررضا از ترس اون جیک[!] نمی تونست بزنه .بعداً پوررضا شد همه کاره تلویزیون گیلان و اختیارات تهیه موسیقی تلویزیون را داده بودن به او و قدرت پیدا کرد.»

در سطرهای بعدی با ادبیاتی...گفتگو ادامه پیدا کرد و با کلماتی نازیبا و نامناسب  که مناسب نام «تالش» و این گفتگو نبود.با توجه به اینکه بخش وسیعی از روایات این «خواننده پیشکسوت» تالش کذب محض است ، ناچارم فلاش بکی به گذشته زده تا حقایقی که در پشت صحنه ی موسیقی تالش نهفته است بازگو شود و هم چنین روایاتی دیگر که خواهد آمد.

در یکی از روزهای آخر پاییز 1385 بود و جهت انجام کاری با استاد فریدون پوررضا به صدا و سیمای گیلان رفتم .در حراست گفته شد که وی در حال ضبط برنامه است .اما به اطلاعش رساندند که ملاقاتی دارند.در پاسخ گفتند که نیم ساعت بعد در خدمت خواهم بود.متعاقب آن به حراست آمد و خوشبختانه در همان اتاق (که نگهبان به احترام ایشان اتاق را ترک و ما دونفر را تنها گذاشتند) در خلال گفتگوهای مان ، مسئله ی «خواننده پیشکسوت» را پیش کشیده و طرح سؤال نمودم که فرمودند:«قبل از انقلاب تا به این سو بارها دوستان به من خبر دادند که این شخص[نیکمرام] به تخریب من بر آمده است .آقای خشتاونی باور بفرمایید این حرف ها برایم تازگی ندارد و از همان اوایل در سازمان آب از طرف یکی از همکاران اش به ما معرفی شد .خیلی تلاش کردیم تا حنجره اش را آماده ی آواز تالشی نماییم .هر کاری کردیم قادر به باز سازی حنجره اش نشدیم و نتوانستیم آن گونه که باید آواز تالشی را انعکاس دهد ـ موفق عمل نماید.از طرفی هم زیر بار تمرین ها نمی رفت .با ریشخند به ما جلسات را سرسری می گرفت.بعدها بر روی بانو روح انگیز میرزایی کار شد و خوب هم جواب داد. در همان بُرهه ی زمانی  اندکی با فاصله ، جوانی بنام هادی حمیدی آمد و دیدی که چه خوب درخشید.در کنار این سه نفر،دیگرانی نیز بودند که این شخص[نیکمرام] خود به خود به حاشیه رفت و دیگر جایی برای وی باقی نمانده بود.تو می دانی که موسیقی تالش تنها با خواندن تصنیف که نیست .این آواز تالشی است که این قوم متمدن را تا به اکنون سراپا نگهداشته است و این قوم در بین اقوام سری از سرها بلند کرده است .شما ازاین دوست هنرمند بپرسید ، یک آواز درست حسابی دارید؟ که در ماهورو یا شور خوانده باشد؟آواز تالشی اوج و فرود خاص خودش را می طلبد.هر بخشی از آن را باید با معیارهای خاص اجرا نمود.یا اجزای هریک باید سر جای خود بنشیند تا آواز تالشی را ـ با هر سبکی که در منطقه است ، بروز دهد.حال حنجره ی این شخص[نیکمرام] آن فضا را برایش ایجاد نکرد، گناه من چیست؟

مگر منصور خانی گیلک نبود؟که اولین بار موسیقی تالش را اجرا نمود. آیا کسی جلویش را گرفت گفت :"تو گیلکی.چرا تالشی خواندی؟" شما از آقای هوشنگ عباسی بپرسید همین چند وقت پیش در معیت وی به رودبار سرای پونل به منزل قسمت فانی رفتیم و ساعت ها آوازها و تصنیف های تالشی اش را صدابرداری و ضبط نمودیم و هنوز وقت نکردم که نُت گذاری شان کنم [که بعدها به کوشش استاد عباسی کتابت شد]آیا قسمت خانی برایم دعوتنامه فرستاده بودتا بروم به منزلش؟و...».

خوشبختانه چند هفته ی بعد که مجدداً به رشت ،بر حسب اتفاق نزد آقای عباسی رفتم .ایشان گذشته از اینکه آن سفر را بازگو نمود ـ دو عدد نوار کاست ضبط شده ی همان محفل را که تکثیر کرده بود به من هدیه دادند.که هنوز هم به رسم یادگاری آن ها را دارم . بعد « خواننده پیشکسوت» و محترم ما مدعی شده است که :« من در رادیو تلویزیون برای خودم ضبط کردم ولی پوررضا این کار را می کرد و کسی کاری نداشت» . پرسش اینجاست «پوررضا» در کنار تصنیف ها ، آواز را نیز ضبط می نمود.شما چه؟اگر بر فرض آوازی ارایه داده و ضبط می کردی تا امروز در کنار تصنیف ها سندی از گذشته برایت باقی می ماند تا هم سندیت گفته هایت هویت می یافت و هم پاسخی می بود در ردّ نظریات پوررضا.چرا که افکار عمومی بر این باورند که حنجره ات کشش آواز تالشی را نداشته است.

مسئله ی بعد اگرچه باز برایم ملال آور است و تکرارش چنگی به دل نمی زند.اما چاره چیست؟ برای اثبات برخی از حقایق به ناچار باید بیان نمود.سال 77 آقای رحیم چراغی شماره تماس این «خواننده پیشکسوت» را در اختیارم قرار دادند و در کنارش نیز شماره تماس محل کارش که بیمه ایران بود و تأکید نمودند که: «حتماً با وی تماس بگیرید». 

من نیز بلافاصله به حرمت آقای چراغی با وی تماس گرفتم .یک هفته ی بعد به قزوین تشریف آوردند میزبانش شدم .بعد از آن بلافاصله با استاد وحید مبشری (رئیس سابق رادیوجوان که هم اکنون در صدا و سیما پست بلند بالایی دارند) تماس گرفتم که مرکز تولید رادیو کرج در دست وی بود و کرج هنوز استان نشده بود.جالب اینکه آوازه ی رادیوی کرج در تهران و اطراف پیچیده بود.شخصیت های ادبی پرآوازه ای چون منوچهر آتشی ، باباچاهی ، سپانلو ، دکتر کزازی و... در آن حضور یافته بودند که دوست گرامی مان رشید کاکاوند مجری آن بود.بعدها مبشری با «خواننده پیشکسوت» تماس می گیرد و یک مصاحبه ی پُرو پیمانی با وی صورت داد که هم زمان آن در رادیو کرج پخش شد.که همان زمان نوارهای تصنیف های خوانده شده ی قبل از انقلاب اش را در اختیار وحید مبشری قرار دادم.که با اندکی میکس شده یکی دو ترانه ی از آن در رادیو کرج پخش گردید.

از دهه ی هفتاد به این سو،چند بار به تهران سفر کردم .چه آن زمانی که تجدید فرّاش کرده بود و چه بعدها که در مجردی بسر می برد.همه ی این ها زمانی صورت گرفت که «سردبیر»نشریه ی «تالش» هنوز با وی آشنا نشده بود که بعدها این اتفاق در منزلم افتاد که در یادداشت خاطره اش بیان نموده است .جالب تر اینکه حتا خود وی هم نمی دانست که «سردبیر» را می خواهم به قزوین دعوت کنم تا با وی آشنا شود.هدف اصلی ام این بود با هنرمندان منطقه ی تالش آشنا شود تا بتواند اندک جانی بگیرد.که خود نیز در این گفتگو به وضوح گفته است:«من متأسفانه افسردگی از این کار گرفته بودم و واقعاً افسرده بودم و...»

سرانجام اینکه فراموش نکنیم هر آنچه را که موسیقی تالش دارد از وجود مبارک زنده یاد پوررضا است.اگر چه خودش آواز تالشی نخوانده است ، اما تکنیک ها ، تجربه ها و دلسوزی هایش از حنجره آواز خوانان تالش تراوش می کرد.موسیقی پایه ای تالش مدیون وی است و به مثابه نیمای موسیقی تالش ازافتخارات ماست.زحمات بیدریغ اش در دهه های چهل و پنجاه ، آرشیو را به گواهی دارد و کتمان کردن آن زحمات جفای بزرگی به ساحت وی خواهد بود.

 

 

به اشتراک بگذارید:

نظر شما:

security code
طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان