در مسیر فروپاشی و حذف گروهها، احزاب و تشکلهای سیاسی، همانطور که ذکر شد حتی حزب جمهوری اسلامی هم به دلیل بروز اختلافات داخلی و خواسته رهبری منحل شد ولی شخصیتهای روحانی که مدیریت و رهبری این حزب را داشتند تحت عنوان جامعه روحانیت مبارز فعالیت تشکیلاتی خود را ادامه دادند اما پس از مدتی بخشی از همین روحانیت هم با عنوان روحانیون مبارز (جناح چپ) از این جامعه جدا و فعالیت مستقل و به نوعی رقابتآمیز در پیش گرفتند و در واقع در دوره دوم مجلس و سوم تا ششم انتخابات ریاست جمهوری همین دو تشکل فعال رسمی عرصه انتخابات بودند جریان مجاهدین انقلاب اسلامی که چپ مذهبی تلقی میشد در حاشیه روحانیون مبارز فعالیت نسبی داشت تا سال 1374 که حزب کارگزاران هم وارد صحنه سیاسی شد، که بعدا به عنوان بال راست جریان یا جناح اصلاحطلب فعالیت کرد از نظر رسانهها نیز در ده سال اول انقلاب جز سالهای 57 تا 59 که عرصهای نسبتا آزاد وجود داشت و نشریات متعدد از جریانات فکری متعدد منتشر میشد بعد از امنیتی شدن فضای کشور همهی این نشریات از فعالیت خارج و تنها علاوه بر رسانه رادیو، تلویزیون که حکومتی بود روزنامه های کیهان، اطلاعات،رسالت، جمهوری اسلامی و بعد همشهری فعالیت داشتند با محدودیتهای معمول لکن با انتخابات مجلس سوم و بعد انتخابات دوره ششم ریاست جمهوری (آقای خاتمی) فضای عمومی کشور تغییر محسوس و ملموس پیدا کرد و دهها روزنامه و نشریه و دهها نهاد و حزب سیاسی به صورت رسمی و قانونی وارد عرصه سیاسی شدند.
در عین حال چالش و درگیری بین اصلاحطلبان، پیروز انتخابات سال 1376 و محافظهکاران که بیشتر جامعه روحانیت و موتلفه و ... از آنها نمایندگی میکرد به عنوان جریان راست بالا گرفت و با توجه به تسلط این جریان بر قوه قضایی و نفوذ نسبی در مجلس توانستند بسیاری از این نشریات را تعطیل نمایند و عملا برای توسعه سیاسی و فرهنگی که جزو برنامههای اصلاحات محسوب میشد مضیقههایی ایجاد نمایند حادثه سال 1378 کوی دانشگاه و اعتراضات مسالهانگیز دانشجویان و قتلهای زنجیرهای که روشنفکران، هنرمندان و نویسندگان فعال سیاسی را هدف قرار داده بود نیز در همین دوره به وقوع پیوست و چالشهای دو جناح حتی به سطح خیابان و کوی و برزن هم کشیده بود معذالک و علیرغم این چالشها با حضور وسیع مردم در انتخابات سال 1380، دوره دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی شکل گرفت و در واقع با تعدیلاتی این دوره اصلاحات نیز با حضور مجلس ششم و فعالیت اصلاحطلبان فضای عمومی کشور بهبود محسوس داشت و بسیاری از گیر و بندهای مزاحمتآمیز و سمتگیریهای گزینشی رفع شد، روابط کشور با خارج بهخصوص غرب نیز بهبود محسوس پیدا کرد و با طرح گفتگوی تمدنها به جای برخورد تمدنها به وسیله آقای خاتمی عملا روابط تنشزا و متشنج با غرب حتی آمریکا به ملایمت و آرامش نسبی رسید و از طرفی به دلیل دست بالای آمریکا در منطقه در حمله به عراق، ایران نیز غنیسازی اورانیوم را داوطلبانه تعلیق کرد.
این دوره آرامش در سال 1384 با روی کار آمدن دولت آقای احمدینژاد که به شکل آشکار علیه برنامه اصلاحات موضع داشت آرام آرام از بین رفت و بهخصوص با افزایش غیرمنتظره قیمت نفت تا هر بشکه بیش از صد دلار و درآمدهای هنگفت این دولت و پولپاشی و هزینه کردها و گفتمان مردم نهاد (پوپولیستی) این دولت، و برقراری یارانه نقدی عملا عرصه سیاسی کشور در اختیار دولت نهم و دهم قرار داشت و اصلاحطلبان به حاشیه رفتند (در این دوره به باور کارشناسان درآمد دولت از محل فروش نفت، به اندازه صد سال تخمین زده شده است. 700 میلیارد دلار) که چنین درآمدی طبعا امکان بسیار زیادی به دولت میداد تا به تحقق بسیاری از درخواستهای جامانده و خرابیهای کشور از جمله در مناطق جنگ زده و مناطق محروم پاسخ داده شود و قطار توسعه کشور به حرکت درآید.
در کارنامه دولت نهم و دهم البته مشکل اساسی که وجود داشت این بود که رشتههای دولتهای قبل برای ایجاد رابطه متعادل با خارج را دچار چالش جدی کرد، فعالیت هستهای را گسترش داد و به توصیهها و قطعنامههای مجامع جهانی مانند سازمان انرژی اتمی و شورای امنیت با بیحرمتی، بیتوجهی کرد. این قطعنامهها را که منشا اصلی ظهور تحریمهای جدی علیه کشور ما شد به سخره گرفت.
بنابراین علاوه بر چالشهای عمدهای که در مسیر روند طبیعی انقلاب و تحقق آرمانهای مردم قبلا پیش آمده بود، چالش اشغال سفارت چالش درگیریهای سیاسی داخلی، چالش جنگ، چالش هستهای هم به آن اضافه شد.
شعار نه شرقی و نه غربی هم که متناسب با دوره جنگ سرد و دوقطبی بودن جهان (جهان سرمایهداری و جهان سوسیالیسم) به عنوان شعاری اصلی در انقلاب مطرح شده بود حالا دیگر معنی خود را تغییر داده بود نه غرب ، غرب آن دوره بود و نه شرقی با فروپاشی شوروی به عنوان نیروی فعال جهان سوسیالیسم وجود داشت. معذالک در ذهن کنشگران و مدیران سیاسی کشور این ذهنیت پابرجا بود.
اگرچه پس از پیروزی انقلاب غالب صاحبنظران و مدیران و اندیشمندان جامعه متوجه شدند تحقق آرمانهای انقلاب لااقل به آن شکل و صورت که بیان میشد و در ذهن مردم تمرکز یافت عملا امکانپذیر نیست و در واقع این نوع ارزیابی از نتیجه انقلابی بیشتر مبتنی بر رویا و ایدهآلهای انسانی استوار است و در عالم عمل، آن هم در شرایط فعلی و همبستگی و وابستگی تام و تمام کره کوچک خاکی ما میسر نبوده بلکه فقط میتوان به عنوان عامل انگیزشی از آن یاد کرد ولی ارزیابی بسیاری از مردم ما در حال حاضر این است که 40 سال پس از انقلاب آیا واقعا ما چه دستآورد تعیین کننده و ارزشمندی به دست آوردهایم که برای آن این همه فداکاری، جانفشانی، رنج و مرارت و آسیب و نیرو صرف کردیم؟
و سوال بزرگتر اینکه طی چهار دهه، آیا این چالشهای عمده که مانع تحقق آرمانهای ما شد (که البته قسمتی از آن به وسیله قدرتهای جهانی و دشمنان ایجاد شد) برای ما قابل مدیریت کردن نبود؟