مختار جباری
راستش الان که باید بنویسم ، الان که باید بگویم ، الانى که غم فراگیر شده و غصه جانکاه و باید بنویسم و بنویسم ، میل به نوشتن ندارم ، رمق گفتن ندارم ، یه جورایى خسته شده ام ! میدانید چرا!؟
از دهه هفتاد که در مجارى سیاست گذارى ها ، تصمیم سازى ها و تصمیم گیرى ها قرار گرفتم از همان دوران هاشمى تا دوران احمدى نژاد که عذرم را خواستند، امروز روز را مى دیدم ! به وضوح هم مى دیدم، از عمامه پرانى تا خوشحالى براى شکست تیم ملى ، از جوان هایى که یا به تیر و ساچمه کشته شدند و زخمى شدند یا به زیر لگد و چاقو و سنگ . اگر بگویم تان چقدر در این جلسات و حضور مقامات گفتم؛
آنچه از مردم و جامعه مى گویید و مى دانید درست نیست ، آنچه از قومیت هاى ایران مى گویید و مى دانید درست نیست ، آنچه از نگرش مردم به آمریکا و غرب مى گویید و مى دانید درست نیست ، آنچه از حجاب و ماهواره مى گویید و مى دانید درست نیست، آنچه از دین دارى جامعه مى گویید و مى دانید درست نیست، آنچه از معیشت مردم مى گویید و مى دانید درست نیست ، آنچه از آزادى و امنیت مى گویید و مى دانید درست نیست، آنچه از حق و تکلیف مى گویید و مى دانید درست نیست و … و…. اما و اما چه شد!؟
یک روز به معاون وزیر گفتن فلانى را دیگر دعوت نکنید به این جلسات
یک روز گفتن باورهایت ضعیف شده
یک روز گفتن شما کتاب مى خوانید ، فکر مى کنید همه چیز را مى دانید
یک روز گفتن ….
یک روز گفتن…
و یک روز هم گفتن ؛ آقا خداحاقظ ……