نیما فرید مجتهدی *
چند سال است که در حوزۀ گردشگری ایران یا بهتر بگوییم گیلان اتفاقاتی رخ میدهد که این صنعت را که چشم امید زیادی به آن دوخته شده را دچار چالش کرده است.
بسیاری از متولیان و حتی کارشناسان، راه توسعه مناطق شمالی ایران را صنعت گردشگری میدانند. هرچند آنچه که بهعنوانِ چالشهای این روزها در گیلان و استانهای کرانه جنوبی دریای کاسپین یا به بیان بهتر استان مشابه یعنی مازندران امری نیست که از قبل پیش بینی نشده باشد و در مجموع در اصول گردشگری جزء پدیدههای شناخته شده است.
بنا به اصول مدل داکسی مرحله نهایی که در مقاصد گردشگری در رابطه بین جامعه میزبان و گردشگران میتواند رخ دهد مرحله خصومت است. نمونه مسجل آن راهپیمایی معترضانه در ماه می ۲۰۲۳، در اسپانیا بود.
بررسی تبعات گردشگری انبوه که این روزها گیلان را درگیر خود کرده ابعاد گوناگونی دارد که به شکل مشخص به مولفههای متنوعی برمیگردد، از وضعیت اقتصادی جامعه، فرهنگ، شرایط اجتماعی و …
اما در این یادداشت دنبال این هستیم که به سوالی پاسخ دهیم که کمتر به آن توجه شده و آن هم این است که آیا همه افرادی که ما آنها را به عنوان مسافر میشناسیم واقعاً گردشگر هستند که به قصد تفریح و تفرّج به گیلان میآیند؟
جواب ما به این سوال با توضیحاتی که میآید، نه است. اگر این مسأله، یعنی تفکیک انواع افرادی که به عنوان گردشگر در گیلان با آن مواجه هستیم به خوبی مورد توجه قرار نگیرد، شیوۀ ساماندهی و مقابله با آن نیز عملاً خنثی خواهد بود.
پلاک وسایل نقلیه معیار گردشگری ما
اینکه گیلانیها بهویژه در گذشته یکیاز استانهای پیشرو در تحصیل دانشگاهی بودند بر کسی پوشیده نیست و نسبت قابلِ توجه دانشجویان گیلانی در تهران باتوجهبه جمعیت اندک در کشور گواه آن بود.
فارغالتحصیلان این گروه بهویژه در دهههای ۴۰، ۵۰، ۶۰، ۷۰ باتوجهبه معضل دیرپای بیکاری در گیلان و البته فرصتهای بهتر کار در بازار کار تهران جذب آن میشدند. حال چه متخصصینی که چون پزشکان و مهندسان و استادان و بقیهای که جذب دستگاههای دولتی و شرکتها میشدند. هرچند که این روزها انگار نقش تهران به شهرهایی چون مونتریال و تورنتو واگذار شدهاست!
این گیلانیهای تحصیل کرده طبقه کارمندان ادارات و قشر نخبگانِ تهراننشین را تشکیل دادند. این روند بهویژه بعد از انقلاب در دهههای ۶۰ و ۷۰ اوج گرفت. در این میان در دهۀ ۶۰ و ۷۰ شمسی بسیاری از جوانان روستایی گیلان که در اوج رشد جمعیت و شرایط بیکاری به سر میبردند نیز برای کار روانه کارخانههای تهران و شهرهای اقماری مانند کرج، شهریار و.. و قزوین، اراک و … عازم آن دیار شدند ازموج مهاجرت جوانان شمالی به سواحل جنوبی و جزایر آن میگذریم.
دهۀ ۹۰ شمسی هم زمان تا به امروز در سال ۱۴۰۳، مقارن با بازنشسته شدن بسیاری از این افراد بودهاست.
این افراد بازنشسته به دلایلی ازجمله درماندگی ناشی از عدم سلامت ِ ناشی از کهنسالی و همچنین هوای آلوده شهرهای صنعتی، تنها شدن بهدلیلِ جدایی و مستقل شدن فرزندان و مهاجرت ایشان و همچنین ارزشمند شدن زمینهای مورثیاشان که عملاً در دهه ۷۰ و ۸۰ شمسی به متراژی دَرزی (۱۲ متر) و بسیار ارزان فروخته میشد علاقهمند به مهاجرت معکوس به دیارشان شدند.
نباید فراموش کرد که در دهه ۷۰ و بعد از فروپاشی صنعت چایی که ناشیاز اعمال سیاست اصلاح ساختار چای بود، عملاً بسیاری بهدلیلِ مقرون به صرفه نبودن تولید چای دست برداشتن و از سوی دیگر به دلیل مشکلات ناشی از بهرهدهی پایین مزارع برنج این مسئله گریبانگیر برنجکاران هم بود.
این ارزشیابی زمینها البته بهدلیلِ تغییر ارزشها و ذائقه مردم در میانه دهۀه ۹۰ شمسی به این سو بوده که با گسترش شبکههای اجتماعی تکمیل شد. سفر، طبیعتگردی، داشتن ویلا مشابه آنچه و اکنون در روسیه یک فرهنگ جداناشدنی بود یعنی حس خوب داشتن داچا (ویلا) لازمه زندگی امروزه شده است.
بنابراین آن روستایی که اگر روزی در دهه ۶۰ الی ۷۰ وی را در تهران میدیدی و از زادگاهش میپرسیدی به اکراه از نام روستایش نام میبرد و حتی اگر اهل یکیاز روستاهای دورافتاده مناطق کوهستانی شرق گیلان میبود میگفت لاهیجان، مسئله تغییر کرد.
عار بودن اهلِ روستا بودن در زمانی در دهه ۶۰ و ۷۰ به گونهای بود که بسیاری پسوندهای مکانی نام خانوادگی خود را حذف میکردند. البته مصایبِ عار بودن روستای بودن برای برخی، به اینجا ختم نمیشد.
برای بسیاری از مهاجرین گیلانی و ساکنین گیلانی تهران، قانع کردن فرزندان برای سفر به شمال همیشه با چالشی مستمر بود و خانه فَکَستنی پدربزرگ، بوی دام، بیبرقی و بیامکاناتی چیزی نبود که دلیل قانعکنندهای برای رفتن از بهشتی که در آن زمان بهعنوانِ تهران به روستا یا کلبهای دوردست که حتی راه آسفالتی نداشت با کمترین امکانات نبود.
ذائقه و مد، نقش مهمی در زندگی دارد همان خانهها و کلبههای نامطلوب برای نسل جوان امروزی تبدیل شده به ویلای ما در شمال! و علاقه به سفر در آنها حتی از والدینشان پیشی میگیرد. تلفیق این شرایط باعث شده امروزه بسیاری از خانوادههای دورمانده گیلانی یا در منازل والدین فوت شده خود و یا ویلای در روی زمین و شاید در حیاط خانه پدری را برای خود فراهم کنند.
خانههای دوم یا ویلا، منظره غالب تمامی آبادیهای گیلان از ساحل تا کوهستان است. هر کس به سبکی. بنابراین این گیلانیان بازنشسته، فرزندانشان، یا اقوام ساکنین فعلی گیلان که برادر و خواهری در تهران دارند.
در بسیاری از آخر هفتهها و تعطیلات به گیلان میآیند. گیلانیانی دور مانده و البته بهعنوان ساکن دائمی یا نیمه دائمی فعلی با پلاکی غیربومی. آیا این جمعیت کم است؟ بدون شک نه.
افزایش قابل توجه خانههای دوم در آبادیها گواهی بر این مسئله است و برگشت این خیل عظیم گیلانیان مهاجر در پس چند دهه مهاجرت، عددی قابل توجه محسوب میشود.
الگو و ذائقه مردم در مسافرت به استانهای جنوبی دریای کاسپین تغییر کرده است. در دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی، شمال بود و دریا و به شکل مشخص در گیلان، انزلی گل سرسبدِ گردشگری گیلان بود و در نهایت با اندکی ارفاق ساحل چمخاله.
گردشگری گیلان تا چند دهه به ویژه ۴۰، ۵۰، ۶۰ و ۷۰، دریا محور بود. اما در دهه ۹۰ شمسی و بهویژه این روزهای گیلان، کوهستانی و جنگل، مظهر و مقصد گردشگری است اسامی فراگیر این روزها نه سواحل معروف گیلان، بلکه، اولسه بلنگاه، دیلمان، هالی دشت و اِشکِوَر… است.
از فلات کَنده و ساکنِ جلگه
در این بین گیلان ساکنینی دیگر نیز دارد که شاید بیشتر در رسانهها به آن پرداخته شده است. بخشی از مردم ایران که به دلایل شرایط نامطلوب فعلی بخش قابلِ توجهای از سکونتگاههای ایران و آیندهای نامبهم که درگیر مشکلات حل نشده دیرپایی چون الودگی نفسبُر، خشکسالی، گردوخاک، فرونشست و … است.
اینان یا به نام مهاجران آبوهوایی یا محیطزیستی، به هر نامی بیش از یک دهه است که جز ساکنین فعلی استانهای شمالی هستند به قدری که برخی شهرکهای خود را داشته که یک دست از مهاجرین شکل گرفته یا در برخی روستاها بهدلیلِ از بین رفتن جامعه بومی در اثر کهولت سن و مهاجرت دیگری کمتر بومیای باقی ماندهاست.
شاید دقیقترین آمار ایشان که البته کامل هم نمیتواند باشد جمعیت ۸۰۰ هزارنفری مهاجرین به استان مازندران باشد. که در مقایسه با جمعیت سه الی چهار میلیونی آن عددی قابلِ توجه است.
بنابراین با همین ارقام هم استانهای شمال ایران بهویژه گیلان و مازندران هم اینک جمعیت قابلِ توجهای از ساکنین و بومیانی با پلاک غیربومی دارد که الزاماً همیشه ساکن اینجا نیستند و به شهر و دیار خود رفت وآمد هم میکنند.
درهم آمیختن انبوهی از این افراد که پلاکهای غیر بومی دارند در همراهی با مسافرینی که بهدلیل جذابیتهای منطقه به آن مسافرت میکنند عملاً ترکیب ناهمنگی در گردشگری انبوه به منطقه فراهم میکند.
انبوه ساختمانهای موجود در شهرهای مختلف ازجمله لاهیجان، رشت و … ساختمانهای خالی و خریده شده نشان از جمعیت ساکنینی دارند که در برخی از سال در این مکانها جزء ساکنین استان هستند.
کمتر کوچه و خیابان و محلی در این شهرهای کوچک و قدیمی استانهای شمالی چنین صحنهای دیده نمیشود. شهرهایی که برای همان جمعیت سابق و کم خود، بستر مناسبی نداشتند، و ظرفیت خدمات رسانی محدودی داشتند.
بنابراین برای چنین شهرهایی با مشکلات باقی مانده از گذشته و ناتوان در خدماترسانی به همان جمعیت بومی با رشد منطقی، بارِ مهاجرت معکوس و آبوهوایی، چالشبرانگیز است.
بنابراین ما بدون مسافر هم دچار چالش هستیم. چالش پسماند، چالش فاضلاب، برق گاز و غیره. حال اگر در موارد خاص که الگوی تکراری و رفتار گردشگری عمدۀ ایرانیان از گذشته بوده و آن سفر در عید و آخر شهریور شلوغیها، دوچندان میشود، داستان دیگری است.
نمونه این نبود امکانات حتی برای مسافرهای با عدد مطابق با ظرفیت بُرد، مسئله پررنگ شدن رفع حاجت مسافران در کنار خیابان است. اگر امروز عکس رفع حاجت چند مسافر وایرال شده و گیلان را هندوستان جدید میدانند سوال این است مگر چند سرویس بهداشتی در چند سال اخیر به سرویسهای مستهلک و درمانده قبلی اضافه شده که از این مسئله نالان هستیم؟
چند تور لاهیجانگردی در بافت تاریخی شهر، درگیر دستشویی رفتن گردشگرانشان هستند که تنها امیدشان سرویسهای بهداشتی مساجد است که آنها هم همیشه قفل!!!
مبدا پردافعه….
تفکیک گردشگران و پیدا کردن آمار کسانی که صرفاً به قصد تفریح و تفرّج به منطقه میآیند شاید امری سخت و پُرابهام باشد. در همین شلوغی و هیاهوی پیرامون گرفتاریهای این شلوغی، کسی به فکر این نیست که چرا همان مردم یعنی مسافران که صرفاً برای تفریح و تفرج به این منطقه به هر قیمتی و هرشکلی میآیند؟
رنج این سفر را به جان میخرند؟ اینکه ۲۰ درصد جمعیت ایران در آنسوی البرز در استانهای تهران و البرز زندگی میکنند خود مهمترین مسئله در این مسافرتهای روزانه و هفتگی به شمال است. یعنی کافی است بخشی کوچکی از این جمعیت بخواهد که راهی استانهای شمالی شود.
این که شرایط سخت اقتصادی تنها راه ارزان سفر کردن را برای والدینی که تحتِ فشار فرزندانشان برای سفر، مقصدی غیر از شمال فراهم نمیآورد هم یک سوی دیگر. در هرصورت برای یک خانواده در تهران که در چند روز تعطیلی، در زمانهای که تنها تفریحِ رایج خوردن است، حتی ماندن در تهران با این نرخ تورم، مسئلهای گران محسوب میشود.
بنابراین باز به صرفهترین را ه مسافرت، رفتن به گوشه و کناری در شمال و گذراندن در دل طبیعت اس نه ان هم در ویلا یا هتلی که گران است. خوب، حال که انگشت اتهام برای مسافران هم از سوی جامعه میزبان و هم از سوی دولت است سوال این است برای ماندن مردم در شهری مثل تهران چه اقدامات و جاذبههایی ایجاد شدهاست؟
وقتی حتی از داشتن هوای سالم محروم هستند؟ وقتی برای هوای آلوده شهر تعطیل میشود و همه برای نماندن در شهر ترغیب میشوند، چه انتظاری از مردم برای ماندن است!
از یک سو جاذبهای در هوای خوب ماندن و از سویی نه مصلحتی در ماندن در هوای بد. صرف داشتن فضای سبز شهری در جامعهای جوان با انواع ذائقه آن هم نام پارکهایی، نه وسوسهگر است نه کافی.
سوالهای زیادی پیرامون جذابیتهای ماندن در مبدا است که از آن میگذریم. اما سوالی دیگر هم باید پاسخ داده شود. آیا دولتها در ایران نگران مسئله گردشگری انبوه هستند؟
یا نه به هر انگیزهای مایل به انجام آن. بگذارید مثالی بزنیم. دولت در ایران در گامی معقولانه نسبت به ایجاد شبکه از آزادراه مثل رشت-قزوین و تهران-چالوس اقدام کرده است که مورد اول به نسبه به ثمر رسیده است.
علاوه براین در اقدامی جالب توجه راه آهن رشت-قزوین نیز به بهره برداری رسیده است. اگر تمام این اقدامات را برای تسهیل راه ارتباطی مردم استانهای شمال با مرکز قلمداد کنیم و راحتی وصول مسافران به شمال ایران پس ایجاد و آمادهسازی راههای مانند دیلمان-الموت، رحیم آباد-الموت و تنکابن-الموت نشان چیست؟
غیر از عزم دولت به بازگشایی کریدورهای جدید و تسهیل در سفر به استانهای شمالی. بنابراین فعلاً تا زمانی که درب بر چنین پاشنهای میچرخد، یعنی بازگشایی هرچه بیشتر منافذِ ورودی بهسمتِ سواحل جنوبی کاسپین و سیاست دولت در ایجاد فرصت شغلی و فعل و انفعلات اقتصادی ناشی از گرشگردی و تا زمانی که مردمان جنوب البرز، در زیر فشار اقتصادی ارزانترین تفریحشان سفر باشد و آن هم سفرهای به سبکِ جدید خیابانمانی، داستان ما ادامه خواهد داشت.
دورنمای این راه اما، فرسودگی جغرافیای البزر و سرزمینهای کرانه جنوبی کاسپین است. پتانسیلهای این جغرافیا، تنها گردشگری نبوده و نیست، ما به پای آن همه چیز خواهد سوخت…
* مدرس گردشگری